زنانه طرشت

بهتر شو

زنانه طرشت

می‌تونی بوی روغنش رو حس کنی. بیا، صبر کن یه کبریت دیگه روشن کنم.» اس‌ان کاری رو کرد که همیشه انجام می‌ده، کاپوت رو باز کرد و شیر روغن رو روشن کرد و یه کم سر و صدا کرد و بعد در رو بست. حتماً قبل از اینکه برگردن، یکی تو این خونه بوده.» فیدو نورتون در این زمان بیرون در بزرگتر زانو زده بود. او گفت: «اینها رد پاها هستند؛ دو، سه، — این یکی زنانه شیک دیگر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . یک کبریت دیگر به من بدهید.» نیک در حالی که زمین را با کمی علاقه بررسی می‌کرد، گفت: «اونها رو رفقای خودمون ساختن. نمی‌بینی با کفش‌های پیشاهنگی درستشون کردن؟ فکر می‌کنی یه پیشاهنگ ماشین رو دزدیده؟ 

نورتون پرسید: «چرا باید از در بزرگ بیرون بروند؟ همه اینها رد پاهای تازه‌ای هستند. بعد از اینکه از در کوچک رد شدند، از آن بیرون می‌روند، مگر نه؟ این رد پا، و این یکی،» او در حالی که کبریتی در دست داشت، گفت: «این رد پا، و این یکی، توسط کفش‌های اسکات ساخته شده‌اند — امشب ، نه یک ساعت پیش.» نیک گفت: «همه‌ی بچه‌ها به جز ما دو نفر توی اردو هستیم.» فیدو نورتون با عصبانیت جواب داد: «خیلی خب، شاید همه‌شون تو قطب شمال باشن، اما این ردپاها رو امشب کفش‌های اسکات درست کردن . منم همینو بهت می‌گم.» نیک با پوزخندی توأم با مدارا گفت: «بسیار خب، ماشین را یک پسر بچه‌ی پیشاهنگ، احتمالاً یک آدم بی‌عرضه، دزدیده. شاید هم یک در تهرانپارس دختر بچه‌ی پیشاهنگ…» نورتون بی‌توجه به کنایه دوستش گفت: «نه، طرح کفش‌های اسکات هستند، و به نظر من نه یک ساعت قدمت دارند.

نه نیم ساعت.» نیک گفت: «خب، اعمال از ردپاها گویاترند؛ حالا چه کار کنیم، مسئله این سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» نورتون با خوشرویی گفت: «هرچی شما بگید.» فصل هفدهم اکشن نیک با عجله گفت: «خب، پس من می‌گویم بیایید یک سیگنال بفرستیم، بچه‌های اردوگاه آن را می‌بینند و هر کسی که تا کیلومترها آن طرف‌تر باشد آن را می‌بیند. هر اپراتور تلگرافی در امتداد راه‌آهن می‌تواند آن را بخواند. دزدیدن ماشین‌ها توسط دیده‌بان‌ها را فراموش کن و هر کاری که به تو می‌گویم آرایشگاه زنانه انجام بده.

در نوعی رویای بیداری، افسر صدای هیجان‌زده‌ای را شنید که فریاد می‌زد: «ماشین آقای ند گریسون از انباری کنار دریاچه دزدیده شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» وقتی افسر دوپسون کاملاً از این مزاحمت پر سر و صدا آگاه شد، مزاحم ناپدید شده بود.

فیدو گفت: «اس‌ان[۱] بیشتر به آن ماشین جدید فکر می‌کند تا به در طرشت گروهان.» نیک گفت: «البته، ماشین که دردسر زیادی برایش ایجاد نمی‌کند. ما یک گروهان هانکاجونک هستیم و گروهان سیفتی فرست یک گروهان فورد سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؛ کوچک سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد اما سر و صدای زیادی دارد. اگر روزی یک گروهان راه بیندازم، با هوا خنک خواهد بود.

نظرتان چیست، درست می‌روم؟» [پاورقی ۱: منظور او سرگروهبان ند بود.] «مستقیم پارو بزن، من هدایتت می‌کنم.» «وای، آب سیاهه. نگاه کن! اون ماهی رو دیدی که بالا و پایین می‌پرید؟ دور و برت رو نگاه کن، آتیش اردوگاه از اینجا قشنگ به نظر می‌رسه. باور کن، پاییز وقت اردو زدنه. ما خوش‌شانسیم. من عاشق، عاشق، عاشق درسم هستم، اما ای جزیره کوچولو!» «همینطور.» «ما تا روز کلمب آماده‌ایم.» «منظورت روز انتخاباته. وای، پارو که به ته رسید، رسیدیم. من برمی‌گردم.» آنها قایق را بالا کشیدند و به سمت زنانه طرشت آلونک حرکت کردند. فیدو اولین کسی بود که به آن رسید و با هیجان فریاد زد: «در باز سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ! ماشین رفته!» نیک صدا زد: «دست از مسخره‌بازی بردار.» «فریب نمی‌دهم، بیا و خودت بگرد، عجله کن، ماشین رفته.» آنها با حیرت و دهانی باز، در درگاه بزرگ و باز ایستاده بودند.

آنها وارد شدند، آنقدر مبهوت بودند که نمی‌توانستند صحبت کنند، و وقتی هم که صحبت کردند، صدایشان در محدوده تاریک و خالی آن دیوارهای چوبی قدیمی و خشک، برای یکدیگر عجیب به نظر می‌رسید. فیدو گفت: «حتماً کسی از در کوچک وارد شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» همراهش گفت: «درش بسته و قفل سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . بست در بزرگ چطور؟» «همه چیز روبراهه؛ مطمئناً کسی دزدکی وارد نشده.» نیک با ناباوری پرسید: «منظورت این نیست که می‌گویی اس‌ان در کوچک را قفل می‌کند و بعد که می‌آید در بزرگ را باز می‌گذارد، نه؟» رفیقش با ناباوری بیشتری جواب داد: «خب، بعدش چی؟ اگه هر دو در بسته بودن و الان همه بست‌ها درست بودن، کسی می‌تونست ماشین رو بیرون بیاره؟ در بزرگ رو باز گذاشتن – همین کار رو کردن.» نیک گفت: «اونا هیچ‌وقت این کارو نکردن؛ اینجا رو ببین، یه اثر انگشت تازه روی در هست.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.