در خیابان فرشته

تصور کنید یک دانشجوی افسری چطور از ارتفاع بالا می‌پرد و کل گروه کشتی را به چالش می‌کشد. واقعاً شرم‌آور سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . آقای فارادی!» [صفحه ۵۷] «بله، آقا.» در خیابان فرشته کلیف جلو آمد و با احترام سلام نظامی داد. آرام به نظر می‌رسید، اما برقی در چشمانش نشان می‌داد که تحت تأثیر هیجان قرار گرفته سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . کاپیتان با لحنی خشن دستور داد: «به هوا بدو و آن پسر احمق را متقاعد کن که پایین بیاید. به او بگو که امروز او را به تیرک کشتی آویزان نمی‌کنیم.

و فقط اضافه کن که دارد خودش را مسخره می‌کند و این روی سابقه‌ی آینده‌اش تأثیر بدی خواهد گذاشت.» کلیف دوباره سلام نظامی داد و به میان کفن‌ها پرید. وقتی از کنار سرجوخه شارپ عبور کرد، نگاهی ستارخان به آن جوان انداخت که گویای خیلی چیزها بود. کلیف در حالی که با چابکی از طناب بالا می‌رفت، زیر لب غرغر کرد: «او باعث همه این دردسرهسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . اگر بلایی سر پرستار بچه بیچاره بیاید، مثل سرنوشت، حسابش را با او خواهم رسید.» خیلی طول نکشید که به نوک درخت رسید. از سوراخ کنده درخت بالا رفت، ایستاد و به بالا نگاه کرد. دایه در میانه راه به درختان متقاطع رسیده بود. رنگ از رخسارش پریده بود و دستانش که طناب‌های موش را گرفته بودند.

به طور محسوسی می‌لرزیدند. مشخص بود که هنوز به شدت ترسیده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . کلیف به او اشاره کرد که به بالا بیاید. [صفحه ۵۸] با مهربانی گفت: «اینجا پایین بیا، دایه. همه چیز در جمالزاده شمالی روبراه سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . فقط با احتیاط پایین بیا، من کمکت می‌کنم تا به عرشه برسی.» «اوه، کلیف، متاسفم،» پاسخ رقت‌انگیزی بود. «من—من—یک افسر را زدم، و آنها مرا به زندان خواهند فرستاد.» «مزخرف می‌گی رفیق. ما هر دو به خاطر اون “شیطان صفت” شارپ تو دردسر افتادیم، اما اونا نمی‌تونن کار زیادی با ما بکنن.

من انتظار دارم که ما رو به دادگاه نظامی بکشونن، اما ما شاهدهای زیادی داریم که طرف ما هستن. بیا پایین، اون پسر خوبیه.» «منو که گول نمی‌زنی؟» کلیف با لبخندی دلگرم کننده گفت. او پاسخ داد: «حرف قشنگی زدی. من از تو خجالت می‌کشم.» دایه هم لبخندی زد و آماده‌ی پایین آمدن شد. با احتیاط یک پایش را پایین آورد و سپس با پای دیگرش شروع به دنبال کردنش کرد. همین‌طور که این کار را می‌کرد، قدم برداشت، به سمت بیرون تاب خورد و پس از یک چنگ زدن دیوانه‌وار به طناب، از آن ارتفاع سرگیجه‌آور به پایین سقوط در خیابان جردن کرد. فریاد وحشت از تماشاگران برخسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . «او کشته خواهد شد!» «آسمان! چه سقوطی!» سپس صدای شرشر آب به بدن دایه خورد،[صفحه ۵۹]از روی تجهیزات بالا پرید، به آب برخورد کرد و زیر سطح آب ناپدید شد.

چند دانشجو، از جمله ترولی، جوی و تاگلز، به بالای توری تخت زنانه مرزداران خواب دویدند، اما قبل از اینکه بتوانند به دنبال آن موجود کوچک از عرشه به پایین بپرند، جسمی از بالا دیده شد که هوا را شکافت. در میان پژواک صدای آب دوم، فریادی با سیلی منظم از صداها بلند شد: «این فارادیه!» [صفحه ۶۰] فصل ششم مبارزه. «آه، آقایان، او را به آرامی بلند کنید. همین. حالا، به دیگری کمک کنید. چه شیرجه‌ای بود!» «مثل یک سوت تمیز. بهترین چیزی که تا حالا دیدم.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.